سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسادت و تملّق روا نیست، جز درجستجوی دانش . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
روزهای پیشِ رو...

های

 

اوکی نیستم...

وقتی نمیدونم چه رفتار بدی کردم و کسی ناراحت شده لجم در میاد. وقتی تو شوخی و خنده کسی حرفی رو که هیچ منظوری هم توش نبوده و کاملا معمول هم هست ازش ناراحت میشه لجم در میاد. وقتی تلاش میکنم رابطمو با کسی بهتر کنم و با ناز و اداهای مسخره خرابش میکنه لجم در میاد.

به نظرم بحث جدی از حرفای شوخی جداس. تو شوخی درسته حد و مرز هست اما بخش بزرگی از ی مکالمه شوخی رو جنبه طرفین میسازه.

 

 

دیشب با این جمله "دست گل به آب دادی" تا صبح و تا هنوز اعصابم خورده.

 

 

مهناز اینا اومدن خونمون:)

چقد بده که دیگه حس دووووووووستی خالص و فابریکی رو باهاشون ندارم. چرا همش میخوان تدریس کنن؟ حس میکنم احساسات جلوه گریشون بیش از حد شده. حوصله این خصلت و ندارم. و البته اینکه مدام شاکی ن از آدم هم لجم و در میاره.

دوس دارم و قتی از دوستم نظری و دوستانه میپرسم نظرشو بگه...نه اینکه فلسفه اعتماد به نفس و ... رو برام بگه و بگه بستگی به خودت داره چجوری فککنی!! خب خودم که فکرامو کردم، الان نظر میخوام.

و خیلی چیزای دیگه ..

ایش

 

 

ازینکه نرفتم دفاع دوستم هم له م!:| مدت ها بود فکر میکردم که حتما باید برم و اخرش هم نرفتم. و این حس بسیار مزخرفی رو بهم داد. گرچه اگر سفر نمیرفتم هم حجی تا مدت ها میگف تو نمیای بریم سفر و ... و حس مشابهی رو برام میساخت.

الان من فرصت دوباره میخوام، ی درخواست نامعقول!:|

 

از اینکه کلی فککنی حالا که نصف تریک های سوپرابزیم برای سندرلا لو رفته پس برا حجی چیکا کنم و مدت ها فککنی و اخرش هم ی صبح زیبای شمالی زنگ بزنن و تولدش رو 5 روز زودتر تبریک بگن و تولد دعوتت کنن هم خوشحال نشدم:| ازینکه همه برنامه هام مث ژله وارفته تو آفتاب بشه هم خوشم نمیاد. ازینکه نه یک روز که در هر دو روز تولد به تولد دعوت بشی و وقتی هیچ وقت کیکی هم در کار نبوده و امسال این کار رو هم انجام بدن هم خیلی خوشحال نیستم. شکر که همه اینها هس ولی نمیدونم امروز حالم خوب نیس. وقتی ندونسته بهم میگن کاری و کردم که هنوزم نمیدونم چی بوده و چرا باید کسی رو ناراحت کرده باشم یا سوتی ای داده باشم:/

 

ازینکه همه توقعات ی خانوم خونه دار مرتب منظم ازم میره و ضمناً خیلی زیاد هم ازم توقع میره که درسم رو خیلی خوب بخونم هم لجم در میاد. انتظار دوم منوط به یکم همکاری و کمک ه خب!

 

 

نمیدونم...

همیشه میدونستم من آدمی نیستم که هم درس بخونم هم ازدواج...

 

 

خدایا من هلال احمری هارو هم که میبینم دلم از ته ته تهش میسوزه که نرفتم این رشته! اگه قرار نبوده برم تو این مدل رشته ها، چرا اینجوری ام؟ چرا نمیتونم قانع بشم که این حس ی هوس بچگانس؟

چقدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد دوس داشتم میرفتم کلاس کنکور

 

 

چقد از بچه بدم میاد

بچه بقیه خوبه ها، برا خود ادم خوب نیس حوصلشو ندارم

از طرفی هم ازینکه بچه هزار نسل با ادم فاصله داشته باشه هم بدم میاد

 

 

گویا خیلی دوس داشتم باشم. خیلیی

خیلی بیشتر از هرچیز دیگه ای

خیلی خیلی برات خوشجالم امیدوارم استارت موفقیت ها و خوشبختی های پیش روت باشه :)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سارا 93/11/19:: 2:3 عصر     |     () نظر

های

 

هوم...حجی زنگیده میگه بریم شمال؟ انقد حالم کج و کوله بود نفمیدم کجا گف!

امروز مهناز اینا میان خونمون...پیلا هم دارم... حالم هم چیز شده...خلاصه دگرگونم

قرار شد امشب غذا درس کنم ببریم که شام داشته باشیم نریم بیرون ....ولی بطور کاملا جدی ای حالم خوب نیس خو

بعدم با این برنامه ای که من امروز دارم ینی همش باید بدو بدو کنم خب

کلا چند روز بیشتر برام نمونده...خدا فقط خودش کمکم کنه ...برگردم سرکار درس خوندن کار شاقی میشه

ولی ایشاللا که میشه ...خدایا مرسی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سارا 93/11/13:: 3:6 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >