• وبلاگ : روزهاي پيشِ رو...
  • يادداشت : واژه هاي نچسب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    واي بدغذا بودن خيلي بده، يني براي تو سخت مي شه.


    درسته که کسي رو بيرون نميندازن، اما ترجيحاً برو يوني که همش تو فکرش نباشي و خيالت راحت بشه، استرست رفع بشه راحت به درس و زندگيت برسي.


    چه طور شد که راضي شدن 3 ماه مرخصي بدن؟ يعني تحت چه عنواني؟
    پاسخ

    بعععله خيلي م سخت ميشه ...چون يکي دو مرود نيس که ماشالله/ميرم. اما ميترسم تنها برم نکنه چيزي بشه آخه هربار با بابا رفتم. الان که روم نميشه به بابا بگم. خو اوشونم سرکاره خو/ والا نميدونم . جالب اينجاس که کلي هم سرکوفت شنيدم که چرا تاحالا مرخصي نگرفتم!!!! گفتن: "چقد پارسال بهت گفتم برو ادامه بده...مرخصي بگير برو دفاع کن"!!! و اين در حاليه که پارسال کلي دعوا ميشدم اگه نيم ساعت از دوساعتي که اجازه ميداد در هفته برم بيرون دير تر اومدم. اول تابستون ف درخواست نيمه وقت شدن داد، چون يکي دو نفر نيمه وقت شده بودن. موافقت نشد. گف پس بدون حقوق برم مرخصي. بازم وافقت نشد. ولي اينبار هردومونو با هم موافقت کردن! ميگم که رفتارش هم جدي شده بود باهامون اين اواخر. نمدونم. ي نيروي زبان هفته آخر اومد...خوبه ديگه به من کار ندن.. فعلا که دوسدارم برنگردم...نمدونم چي پيش بياد حالا.