• وبلاگ : روزهاي پيشِ رو...
  • يادداشت : من و استرس و تلفن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    تو که دستپختمو نخوردي، از کجا مي دوني خوبه؟ خخخخ آشپزيم معمولي ه،فقط دوست دارم :))


    والا يه زموني يه خواستگاري بود، که مادرش آخر خياطي و هنرهاي اين چنيني بود، و همش هم دنبال اين بود که هي به هنرهاش بيفزايد! هي کلاس نمي دونم چي چي دوزي و چي چي بافي و فلان بره و سي دي ببينه و ياد بگيره و اينا :| بعد اون مدتي که صحبت اين خواستگار درميون بود، من واقعاً استرس گرفته بودم :))))) که البته خداروشکر اون مورد به نتيجه نرسيد و يه نفس راحت کشيدم! p:))))))))))
    ولي خب ديگه افسردگي و دغدغه ش روم مونده :))))
    پاسخ

    هههههههههههههههههههه مث مادرشوهر مريم...واااااااي انقد اولا لجش درميومد از دست مادرشوهرش. آخه مادرشوهرش کتاب آشپزي نوشته و ... و مريم تا حالا برنج هم درس نکرده:)) فقط دو سه بار لازانيا پخته:)) يبار مادر شوهرش بهش گفته بود اگه تو دختر من بودي الان کلي هنرمند بودي، اونم لبخند زده بود...ميگف مامانم شب کلي از دستم کفري بود که چرا من هيچي بلد نيستم خخخخخخخخ// تابلوئه وقتي همه چي درس ميکني دسپختت خوبه