• وبلاگ : روزهاي پيشِ رو...
  • يادداشت : من و استرس و تلفن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    براي کامنت قبل يه مثال بگم. داداشم اينا يه بچه دارن و ظاهرنم ديگه نمي خوان دوميش رو بيارن. بعد ما هم خداوکيلي از اون خانواده شوهرا نيستيم که گير بديم و دخالت کنيم. اما مثلاً مي بيني خود زن داداشم يه وقتايي که موردش پيش بياد، با اين مضمون مي گه:
    واي مامانم هي بهم مي گه چرا دوميشو نمياريد، هي بهش مي گم سخته و فلان و بهمان و ال و بل...
    يا: طفلي مبين خيلي تنهاست، اگه خواهر برادر داشت بهتر بود، اما خب نمي خوايم و فلان و بهمان و ال و بل!

    يا مثلاً يه بار نمي دونم وسط چه صحبتي، خواهر بزرگم هم تأييد کرده بوده که آره بابا همين يکي کافي ه (که البته اونم اينطور گفته که با زن داداشم بحث الکي نکرده باشه :)) )، بعد حالا گاهي که موردش پيش بياد، زن داداشم با شوخي و جدي مي گه: آره ديگه، خواهرشوهر بزرگمم مي گه همين يکي بسه، ديگه رو حرفش که نمي تونم حرف بزنم! :دي


    البته واضح و مبرهن است که ما کاري به مسائل خصوصي اونا نداريم، و البته که تک فرزندي هم خوب نيست، اما ما دخالت نمي کنيم، مگر به نددددددرت که مامانم به شوخي و اونم خيلي مهربانانه يه چيزي بگه. ولي اين يه نمونه بود که نشون بدم توي موارد ديگه چه طوري مي توني دست پيش بگيري که پس نيفتي! فرار به جلو بهش مي گن؟ :))


    اينا ارتباطي به پستت نداشت زياد، در راستاي پرسشت درخصوص سياست و اينا بود :))
    پاسخ

    بيا ميگم باتجربه اي.. اين راهکار بنظرم تو تمام موقعيت هاي زندگي کاربرد داره، آره نکته خوبيه ممنوننننن:) :*/البته خيلي از اوقات هم اينکه شوهر آدم سياست داشته باشه هم خيلي خيلي مفيده